امروز مشغول واكاوی باغچه حیاط بودم كه یهو چشمم به یه چیزی خورد ! بلند گفتم : یا ابوالفضل ( هر سری با خودم تمرین میكنم اینجور وقتا بگم !wo0w ولی باز نمیدونم چرا اینجوری میشه ! . فكر میكنید چی دیدم ؟ بله حلزون خونگیمون رو ! حالا چرا تعجب كردم ، چون فكر میكردم مرده باشه . این حلزون رو چند سالیه كه داریمش . فكر كنم از تو سبزی خوردنی كه خریده بودیم پیداش كردیم ، چثه اش هم نسبتا بزرگه . اوایل میذاشتیمش توی گلدونهای داخل اتاق ، یه مدت گم میشد بعد چند روز مثلا از بالای بوفه پیداش میكردیم . یا یه روز میدیدیم رو فرش یه رد نقره ای رنگ افتاده كه چون میدونستیم رد اونه دنبالش میكردیم و وقتی پیداش میكردیم دوباره برش میگردوندیم توی گلدونها . پارسال بهار بود كه گذاشتیمش توی باغچه و از پاییز به اینور دیگه ازش هیچ نشونی ندیدیم تا امروز كه دوباره پیداش كردیم .
حس خوبیه ، حیف كه خیلیها نمیتونند از اینجور چیزها لذت ببرن .
عكس متعلق به خرداد 91 هست .
طبقه بندی: روزمرگی ها،